12 دی رو قلبش حک شده بود
از کار آدمای روزگار سر در نمیارم، یه چیزایی رو از بعضی ها انتظار داری ولی انجامشون نمی دن اما درست اونا رو کسایی انجام میدن که اصلا انتظارش رو نداشتی، همین امروز، انتظار تبریک از کسی رو داشتم که با چشمهای گریون آخرین خواهشم رو ازش کردم که روز تولدم رو بهم تبریک بگه، کسی که روز تولدم و 12 دی ماه در قلبش حک شده بود بهم تبریک نگفت این حرفش هم مثه بقیه حرفاش دروغ بود دروغ دروغ،دروغ، اما در عوض از کسی تبریک شنیدم و کادو گرفتم که اصلا فکرش رو نمی کردم، روزگار و گذشت زمان خیلی چیزا رو بهم ثابت می کنه و حقیقت رو فریاد میزنه اما من نمی شنوم، در واقع می شنوم اما چون سخته ، تلخه، با حرف دلم هم خونی نداره، خودم رو به نشنیدن میزنم، به امید روزی هستم که دیگه به حرف دلم گوش نکنم، دیگه عاشق نشم، دیگه دل نبندم، دیگه حرف هیچکس رو باور نکنم، همون روز اول آشناییم این روزها رو ببینم، به امید اونروز