منتخب

تو این پست جمله هایی رو گذاشتم که خیلی ازشون خوشم اومد و گفتم برا شما

هم بذارم اکثرشون رو از وبلاگ sxsy1  کپی کردم. نظر خودم رو پایین بعضی از جمله

ها گذاشتم، اگر شما هم نظر مخالف یا موافق داشتین برام بذارین.

« وقتی می خوای یه رابطه رو کات کنی، درست کات کن، لگدکوبش نکن، بزار برو، اما

داغونش نکن، بااحساسش، فکرش، اعتمادش و غرورش بازی نکن؛ چون بعد از سالها

باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه و نمی تونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه، حتی برای

یه دوستی ساده...!»

این ترس تبدیل به بزرگترین ترس زندگیم شده، به هیچ کس نمی تونم اعتماد کنم،

فکر می کنم همه مأموریت دارن منو ذجر بدن و اشکم رو در بیارن.

« من چرک نویس احساسات تو نیستم،"دوستت دارم" هاتو یه جا دیگه تمرین کن »

برا همینه که برخلاف همه، از جمله "دوستت دارم" متنفر شدم واژه های گلم، عشقم،

نفسم حالمو به هم می زنن، کسی رو باور دارم که از اینجور چیزا بهم نگه.

« بدترین کاری که یه نفر می تونه با دلت بکنه ،اینه که باعث شه دیگه ذوق نکنی از

بودن،"هیچ کس" »

الان کاملاً همین حس رو دارم از بودن با هیچ کس خوشحال نمیشم.

« گـمان میـکردم قـانع بـاشی و بـه شـکستـن دلـم اکتـفا کـنی، نه ایـنکه فستـیـوالـی

از دروغ به راه بـینـدازی  و در آخـر بـگویـی: "میـروم تا اذیـت نـشوی بـهتـرین مـن!"»

منم دقیقاً بزرگترین دروغ ها رو روز آخر نامزدیم از مسلم شنیدم...دقیقاً جمله اش یادمه

گفت " گور پدر عشق"، بابات مریضه نمی خوام بابات حرص تو رو بخوره نمی خواست

قبول کنه داره بهم نامردی می کنه.

« اسم هردویمان را در گینس ثبت میکنند ! تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور

کردن!به سلامتي اووني كه از دوست داشتن زياد، هيچ وقت نتونست دروغ هاي

طرفشو قبول كنه اما ...»

این نکته دقیقاً برا من صدق می کنه، اینقد دوستش داشتم هیچوقت نتونستم

دروغاش قبول کنم، کاملا می فهمیدم بهم دروغ می گه اما اصلا به رو خودم نمی

آوردم. 

« چیزهایی که از گذشته می مانند سه دسته اند:تجربه، خاطره، یادگاری دو تای اول

که تکلیفشان روشن است. اما یادگاری ها خود دو دسته اند: دسته اول آنهایی که

همیشه یک حس رو منتقل می کنند اما دسته دیگر آنهایی هستند که هیچ دلیلی

برای داشتنشان وجود ندارد. تکه کاغذی که روی آن نوشته دوستت دارم، عکسی که

برایت انداخته. اینها اگر در زمان خودشان ارزشی داشتند، حالا یا دروغند یا خنده دار.

اینها را نگه ندارید. یا دور بریزید، یا آتششان بزنید. دومی بیشتر جواب میدهد».

بعد از اتمام نامزدی، تمام یادگاری ها و هدیه های مسلم رو سریعاً پس دادیم و جالب

اینجاست دو روز بعد مسلم هدیه ای رو که بهش داده بودم پس داد و تمام عطری که

دوران نامزدی به خودش می زد رو روی هدیه خالی کرده بود، جعبه اش خیس خیس

بود نمی دونم هدفش چی بود،اینم یه سوالیه که همیشه تو ذهنم می مونه، بهش

گفته بودم که خیلی عطرش رو دوست دارم و منو یاد اون میاره شاید اینکارو کرده بود

که من پیشش برگردم نمی دونم... .

«آنكه دستش را اینقدر محکم گرفته ای ، دیروز عاشق من بود...دستانت را خسته

نكن! محكم یا آرام....فردا تو هم تنهایی ...».

به این جمله شدیداً معتقدم کسی که یک بار بتونه خیانت کنه، دومین و سومین بارم

براش راحته.

«این روزها .. جنازه ی کسانی که ادعا می کنن بدون ما می میرن .. هر روز در آغوش

این و اون پیدا می شن ....!»

صادق ترین جمله ای هست که شنیدم، روزی چند بار مسلم اینو بهم می گفت، اما

این حرفشم مث بقیه حرفاش بود، هیچوقت اینجور حرفا رو باور نکنین.

« میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی، ولی هیچ وقت نمی تونی

جلوی اشکی، رو بگیری که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه».

همیشه برا تمام خداحافظی ها گریه می کردم اما تنها خداحافظی که براش اشک

نریختم خداحافظی با مسلم بود چون تازه داشتم از قفس آزاد می شدم نهایت

نامردیش رو می دیدم. 

« وقتی از یه نفر ضربه میخوری . درست مثل این میمونه که با ماشین بهت زده و

داغونت کرده . ولی وقتی که می بخشیش مثل این میمونه که بهش فرصت دادی تا

دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده»

من به مسلم خیلی فرصت دنده عقب گرفتن دادم، اینقدر رد شد تا مطمئن شد هیچی

ازم نمونده. 

« تنها چیزی که در زندگیم به صورت تخصصی ، بهش تسلط دارم، انتخاب آدم‌های

اشتباه، برای عاشق شدنه.....!»

این جمله کاملاً برام صدق می کنه، اشتباه عاشق می شم، مشکلم اینه زود عاشق

می شم و دیر فراموش می کنم.

«ای اشک ، گرم و آرام ببار بر گونه بیمار من ، ای غم ، تو هم لذت ببر از این همه آزار

من»

«خــــدایا! همه از تو می خواهند ، بدهی، من از تو می خواهم ، بگیری، خـــــدایا! این

همه حس دلتنگی را از من بگیر».

خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟

این روزا تو سرنوشتم پر لحظه های شومه لحظه هایی که توی چنگ سرد پاییز

اسیرن، زندگیم پر از قصه های غم انگیز شده

فصلهای عمرم همه خزان هستند، زیر هجوم درد قلبم یخ زده، تو روز روشن همش

تاریکی می بینم، از لحظه به لحظه ی آینده بیزارم، غم و غصه هیچوقت منو رها نمی

کنه اگر یه روزی هم بره، طولی نمی کشه که از همون راهی که رفته برمی گرده، تنها

چیزی که هیچوقت رهام نکرده و همیشه همراهم بوده غمه،

کاش غصه تموم می شد کاش گریه نمی کردم من باعث و بانیشم دنبال کی می

گردم تقصیر خودم بوده هر چی که سرم اومد از هر چی که ترسیدم عیناً به سرم اومد

دنیا، دیگه هیچ چیزی ازم نمونده جز همین جونم که مونده کف دستت، این که چیزی

نیست دیگه ته مونده هاشه، همینم بگیرش از من، ناز شصتت

خدایا چرا ابر سیاه بی کسی، سایه هاش رو بخت تیره ی منه، چرا جز دلتنگی و

دلواپسی درخونمو کسی نمی زنه

خدایا بگو که هوامو داری بگو مث همه منو تنها نمیذاری

خدایا هیچی برام نمونده به جز یه غرور تیکه پاره و یه آسمون بی ستاره

خدایا بگو آسمون بخت تیره من، همیشه ابری نمی مونه، خدایا بگو باهام هستی تا

ظلمت سرنوشتم منو نترسونه

خدایا من که پشتم به خودت گرمه، ولی باز هر چی میرم نمیرستم، نکنه دستمو ول

کردی برم که به هر چی که میخوام نمیرسم، شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته

رو باز نمی کنی، چرا همیشه باید تو زندگیم خداحافظی و آخری وجود داشته باشه چرا

همیشه باید به بن بست برسم؟ چرا باید بازیچه تنهایی یکی قرار بگیرم و همیشه یه

بهونه برای هق هق شبونه ام وجود داشته باشه، خدایا خدایا چرا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا یک بار

دلم می خواد دااااااااد بزنـــــــــــــــم، بـــــــــــلند بگم

خــــــــدااااااا، نکنه گمم کردی؟ من اینجـــــــــــــــــــــــــام یه نگاه بندااااااز، دلم همش داره صدات می کنه ولی جوابی نمی شنوه.

می دونی دلم چی می خواد؟

دلم می خواد بیای پایین، بزنی تو گوشم

دلم تنبیه می خواد، از اون تنبیه هایی که وقتی 5 ساله بودم مامانم می کرد، همون تو

گوشی هایی که می خوردم و هنوز اشکم پایین نیومده مامانم بغلم می کرد.

تو که همینجوری بغلم نمی کنی، حداقل به بهونه تنبیه هم که شده فقط یه لحظه، یه

ذره، فقط می خوام بدونم هنوز منو یادت میاد؟؟؟ همونی که یه روزی هواشو داشتی.

دارم از دست می رم، هواست هـــــــــــــست؟؟؟؟

من اینجا کسی رو جز تو ندارم، پس چرا کاری نمی کنی؟؟؟

چرا نمی زنی تو گوشم بگی دختر بسته دیگه هر غلطی دلت خواست کردی؟ چرا

داری می ذاری همینجوری برم؟

هــــــــــا؟؟؟؟

نکنه باهام قهری؟

به خودت قسم که این کم محلیت بیشتر از وقتی که تنبیه ام می کردی داره عذابم

می ده.

فقط یه بار دیگه، یه بار، یه چشمه کوچولو، نشونم بده مهسا رو فراموشم نکردی،

خدایا یک بار.....

بیشمارند...

بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است!

ادعایشان آدمیت ..

کلامشان انسانیت ..

رفتارشان صمیمیتـــــ ..

... حال ...

من دنبال یکی میگردم که نه آدم باشد ..

نه انسان ..

نه دوست و رفیق صمیمی!

تنها صاف باشد و صادق!

پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن!!

هیچ نگوید..

فقط همان باشد که سایه اش میگوید صاف و یکـــــــرنگ..!