ممنونم خدا جونم

بعضی وقتا یه اتفاقاتی میفته که از کنارشون خیلی عادی رد می شی و اصلا فکر نمی کنی که همین کارای به ظاهر کوچیک تو رو داره به یه سمتی می کشونه بعضی وقتا سمت خوبی و بعضی وقتا بدی، درست مثه من، حدود دو سال و نیم پیش بود که تو دانشگاه سر کلاس نشسته بودیم و طبق معمول کلاس برام خسته کننده بود به حرفای استاد هم گوش نمی دادم یهو گوشی رو در آوردم و تصمیم گرفتم بلوتوث بازی کنم وقتی که سرچ کردم دیدم فقط یه بلوتوث روشن آورد که اسم بلوتوثش رو شماره اش گذاشته بود، با دوستم شرط بستم که پسره بلاخره زنگ زدم براش ثابت کردم ، خلاصه شب همون روز زنگ زدنش شروع شد و بعد از کلی زنگ زدن جوابش دادم وبراش دلیل آوردم که هیچ قصدی نداشتم و نمی خوام دوست شم و اونم گفت که شاعره و یه وبلاگ داره و دوست داره درباره شعرهاش نظر بدم، خلاصه آدرس وبلاگش داد و من برا اولین بار فهمیدم وبلاگ چیه و با محیطش آشنا شدم و خیلی خوشم اومد. تصمیم گرفتم که منم یه وبلاگ بسازم و ساختم. داستان زندگیم رو توش نوشتم خیلی ها سر می زدن و برام کامنت می ذاشتن، اما درست همون وقتی که سر دو راهی قرار گرفته بودم و خوب رو از بد تشخیص نمی دادم، و بد، بدیش رو برام از دست داده بود، یه نفر یه کامنت برام گذاشت، از میان همه اون کامنت ها حرفای اون برام تکان دهنده بود، حرفاش خیلی خیلی متفاوت از دیگران بود، کار هر روزم شد نظر دادن بهش، حرفاش آنچنان روم تأثیر گذاشت که زندگیم رو دگرگون کرد، نه تنها زندگیم که عقاید، رفتار و آینده ام رو هم دگرگون کرد تو زندگیم از هیچکس به اندازه اون الگو نگرفتم و هیچکس نتونسته تا این حد روم تأثیر بذاره تمام حرفاش، تک تک جمله هاش مسیرم رو عوض کرد و خدایی رو بهم نشون داد که حسش نمی کردم، حالا تنها کسی رو که دارم اونه، تنها کسی که کاملا بهش اطمینان دارم و تنها کسی که "دوستت دارم" هاش رو باور دارم و توی این سه سال حتی کوچیکترین بدی ازش ندیدم، غیر از لطف و محبت، از خدا ممنونم که اون رو سر راهم قرار داد شاید اگر اون روز دوستم باهام شرط بندی نمی کرد من هیچوقت به هیچ وبلاگی نمیومدم و با گلم آشنا نمی شدم و معلوم نبود تا الان چه بلاهایی سرم اومده بود. خدایا ممنونم که همیشه کمکمون می کنی و ما از کنارشون ساده رد میشیم، ممنونم خدا جونم.

دو راهی

چقدر سخته که آدم سر دو راهی قرار بگیره، ولی اون موقعی سخت تر میشه که هر دو تاشون رو بخوای و وجود هر دو تا با هم امکان نداشته باشه و سرنوشتت به این انتخابت بستگی داشته باشه و بترسی که نکنه پشیمون بشی و بعدها حسرت این موقع رو بخوری که هنوز دست به انتخاب نزدی 

خدایا هیچ دعایی نمی کنم، فقط می گم که هر چی خیرم هسته پیش بیاد، هر چی خودت برام مقرر کردی به هر چی تو بخوای راضی ام، خدا جونم، تنها کس من دوستت دارم

دوستشون دارم....

امروز از اون روزهایی بود که برا همیشه تو ذهنم می مونه، باغ شازده ماهان هم جز اون جاهایی شد که برام خاطره های زیادی رو تداعی می کنه، اما من از اون دسته آدمایی هستم که حتی وقتی یاد خاطرات خوشم هم میفتم، ناراحت میشم که دیگه اون روزا تکرار نمیشن، دیگه اون آدما رو هیچوقت نمیشه دید و دور هم جمع شد و خاطره آفرید.

امروز بهترین روز عمرم بود، تا حالا هیچوقت تو عمرم اینقدر شیطنت نکرده بودم، اینقدر نخندیده بودم، امروز بیخیال همه غم هام و دغدغه های فکریم شدم و زدم به بیخیالی، بعد از 2 سال تازه فهمیدم چقدر بچه ها کلاسمون گل بودن. خیلی دیر همو شناختیم تک تکشون رو دوست دارم و از ته دلم برای همشون آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم. اندازه یه دنیا دوستشون دارم......

چند جمله برگزیده از کتاب "حکایت دولت و فرزانگی"

"بیشتر مردم می ترسند چیزی بخواهند و وقتی عاقبت چیزی می خواهند به اندازه کافی اصرار نمی ورزند . این خطاست"

"اگر می خواهی در زندگی موفق شوی باید مطمئن باشی که حق انتخاب نداری .باید پشتت را به دیوار بچسبانی. اشخاصی که در دست به خطر زدن تردید میکنند و از آن احتراز می جویند زیرا همه امکانات را در اختیار ندارند هرگز به جایی نمیرسند.دلیلش ساده است. وقتی همه درهای خروجی را به روی خودت می بندی و پشتت را به دیوار می چسبانی همه قدرتهای درونت را به تحرک وا می داری."

"راه کسب ایمان از طریق تکرار کلام است.کلام دارای اقتدار مطلق است."

"اقتدار نفوذ کلام چنان عظیم است که حتی لازم نیست حقیقت داشته باشد تا بر مردم تآثیر کند . وقتی تخیل و منطق با یکدیگر در تضادند همواره تخیل پیروز می شود "

"جهان چیزی جز بازتاب ضمیر درونت نیست . راز دوگانه دولت راستین : عشق به هر آنچه می کنی و عشق به دیگران."

"دویدن از بی پولی به آسانی می تواند به وسواس بدل شود و نگذارد از زندگی کام بجویی . چه سود اگر آدمی همه جهان را به دست آورد اما روحش را از دست بدهد؟ پول خادمی بی همتا اما اربابی مستبد است"

"آنان که هیچگاه از آنچه می کنند به راستی لذت نمی برند یا آنان که از رویاهای خود دست کشیده اند به گروه مردگان زنده متعلقند."

"نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچا از آن لذت می برید . هر روز باید چنان زندگی کنی که گویی آخرین روز زندگی توست . "

"نباید با این احساس مهیب بمیری که ترسهایت عظیمتر از رویاهایت بود و هیچگاه درنیافتی که به راستی از چه لذت می بری."

"به محض اینکه بتوانم ارباب تقریرم باشم قادر به انجام هر کار خواهم بود ."

"بیشتر مردم مانند افرادی که در خواب راه می روند پیوسته در سراسر زندگی حواسشان پرت است . براستی چیز ها یا افرادی را که ملاقات میکنند نمی بینند و به گونه ای زندگی می کنند که گویی خواب هستند . هرگز در زمان حال زندگی نمی کنند . ذهنشان از خطا ها و شکستهایشان و از ترسهای آینده آکنده است . "

" گل سرخ مظهر زندگی است و خارهایش نمایانگر راه تجربه اند : آزمون ها و محنت هایی که هر یک از ما باید برای فهم زیبایی راستین هستی تاب آوریم."

"همواره به خاطر بیاور که در اوجی معین دیگر ابری نیست.اگر زندگیت ابری است به این دلیل است که روحت آنقدر که باید بالا نرفته است. "

"اوضاع و شرایط بیرونی همواره بازتاب حالت ذهنی و درونیترین اعتقاد توست.نگذار ترس هدایتگرت باشد . ترس بدترین دشمن توست"