عشق اولم! بیشتر از هر زمانی این روزا بهت احساس نیاز می کنم؛ این روزا دوباره عشقت تو دلم زنده شده، شایدم بهم ثابت شده هیچکس برام "تو" نمیشه، کاش کنارم بودی می تونستم برات دردو دل کنم، بگم چه حماقت هایی کردم، چه بلاها سرم اومد، چه روزایی رو پشت سر گذاشتم، روزایی که ثانیه ثانیه شون عذاب بود، بگم به چه نامهربونی هایی دل بستم، تو وجود چه آدمای به ظاهر خوبی به دنبال تو می گشتم، بهش بگم الان دو ساله اشک ریختن شبانه عادتم شده، بگم در اوج دلتنگی و با چشمای خیس و دست های لرزان چه همه sms برات می نویسم؛ اما پس از اون دیگه جلو دلم رو می گیرم و به خودم اجازه نمی دم بفرستشون

میدونی چیه فکر کنم تو هم دیگه منو نمیشناسی؛ یادت رفته مهسا کیه، همونی که عاشقانه ،صادقانه دوستت داشت کیه، مشکلی نیست دیگه به فراموش شدن عادت کردم (به امید روزی که فراموش کردن هم عادتم شه) بخدا آرزو دارم یه لحظه صدات رو بشنوم اما نه! زنگ هم نباید بزنم ، گلم نازنینم با وجود همه کم توجهی هات، با همه بی محبتی هات، با همه دعوا کردنات،ضایع کردنات بازم می گم "عشق اول بهترین عشق"