سالگرد تنهایی
یکسال گذشت همونجوری که حدس زده بودم پارسال آخرین تحویل سالی بود که با عشقم سر کردم، امشب سالگرد ازدواج آبجی دوقلوم و سالگرد شروع تنهایی های من، سالگرد جداییم از عشقم، روزی که رسماً ما رو از هم جدا کردن و در کمال ناباوری جدایی رو بهم تحمیل کردن، اگر بود شاید اشتباهام در این سال خیلی کمتر می شد شاید کمتر ضربه می خوردم کمتر غصه می خوردم و اشک می ریختم
گذشت ولی خیلی سخت تر از اونی بود که فکرش می کردم انگاری نمی تونم به این یکی عادت کنم، اگر عادت کرده بودم دیگه برا بی محلی هاش گریه نمی کردم دیگه شب ها نبودش آزارم نمی داد هیچوقت فکرش رو نمی کردم به این زودی و به این راحتی از دستش بدم، فکر نمی کردم چند روز بگذره و باهاش حرف نزنم فکر نمی کردم کسی که لحظه لحظه عمرم رو و حتی فکرام رو باهاش در میون می ذاشتم اونقدر ازم دور بشه که حتی برا لحظه های بحرانیم هم مجبور باشم فقط بهش اس ام اس بدم و از قبل باهاش هماهنگی کنم که گوشیش کنارش باشه اونم با 2 تا اس ام اس به حساب خودش آرومم کنه؛ وقتی می دیدم خودش نیست ولی یادش باهامه، وقتی می دیدم نمی شه من و اون "ما" بشیم دیونه می شدم، وقتی با تمام حرفام و حرکاتم می خواستم توجه اش رو به خودم جلب کنم اما اون کوچیکترین توجهی به من نمی کرد و تو یه دنیای دیگه بود داغون می شدم.... دیگه از اینکه به این و اون دروغ بگم که آبجی رو فراموش کردم و دوریش عذابم نمیده، خسته شدم، از اینکه با چشمای گریون بهش اس بدم که من شادم و عین خیالم نیسته، از اینکه همیشه چشمای خیس و ورم کرده ام رو پنهان کنم خسته ام.....
جای آبجی رو با هیچکس و هیچ چیز نمی تونم پر کنم، فقط یه چی، که خیلی وفاداره و یک لحظه هم رهام نمیکنه و دیگه هم رهام نمی کنه، اونم غم و غصه ست، از همه باوفاتره، همیشه در دسترسه، نه حرفاش تغییر می کنه نه خودش، و از همه مهمتر هیچوقت خیانت نمی کنه......
گذشت زمان هم هیچی رو عوض نمی کنه بلکه چیزایی رو بهم ثابت می کنه که همیشه ازشون می ترسیدم، خدایا می خوام امسال کمکم کنی تا مثل بقیه آدما شم پا رو دلم بذارم، دیر عاشق بشم و زود فراموش کنم، خوبی ها رو فراموش کنم و بدی ها تو ذهنم بمونه، ولی خدایا دیگه مث سالهای پیش ازت نمی خوام که امسال رو آخرین سال عمرم قرار بدی، فقط این دعای منه: «بارالها، مادامی که عمر من در طاعت تو صرف گردد مرا زنده بدار و چنانچه عمرم چراگاه شیطان شود پیش از آنکه گرفتار خشم و غضب تو گردم؛ جانم رو بستان» "صحیفه سجادیه"