حرفای دلم
بعضی وقت ها تو دلت خیلی حرف ها داری که عقده شدن و می خواهی بگیشون اما هیچ
کدومشون رو به هیچ کس نمی شه گفت فقط می تونم تو این وبلاگم ازشون حرف بزنم، نمی
دونم از چی بگم از کجا و کی بگم، از بدشانسیم بگم که هیچوقت رنگ خوشی رو ندیدم فکر
می کردم نامزد کنم دیگه غم تمومه، دیگه گریه تمومه، از کتک ها و فحش های بی دلیل بابا
بگم جمعه اون هفته بود که چون شب قبلش با هم بیرون بودیم دیگه اجازه نداشتیم جمعه اش با
هم باشیم غروب شد که نامزدم زنگ زد و رفتم تو اتاق شروع کردم به حرف زدن، طبق
معمول گیرهای مسلم شروع شد مکالمه مون طولانی شد، همش حرف زدیم اون ازم گله و
شکایت می کرد و من طبق معمول نمی تونستم رو حرفاش حرف بزنم، یهو دیدم صدای بابا
داره میاد که داره می گه باید قطع کنه چرا اینقدر داره حرف می زنه، صدای التماس های مامان
هم می شنیدم هر چی سعی می کردم زودتر حرفاش تموم بشه ول نمی کرد چاره نداشتم بلاخره
بعد از 45 دقیقه حرفاش تموم شد و قطع کرد از در اتاق که اومدم بیرون بابا هر چی فحش بود
نثارم کرد قسم خوردم که همش مسلم حرف می زده و من بی تقصیر بودم خیلی عصبانی بود
افتاد به جونم و کلی منو زد منم هیچ عکس العملی نشون نمی دادم فقط اشک می ریختم حرف
های مسلم داغونم کرده بود گذاشتم حسابی منو بزنه دیگه خودش خسته شد و ولم کرد مات و
مبهوت نگاهش می کردم از کتک هاش اصلا دردم نگرفته بود درد دلم خیلی خیلی بیشتر بود
هیچوقت تا حالا از بابا کتک نخورده بودم نمی دونم گناهم چی بود،هر چند که بعدش بابا کلی
ازم معذرت خواهی کرد و کلی گریه کرد که چرا اینکارو کرده، اما هنوز از یاد اون لحظه
نرفتم.
آبجیا و مامان هم با حرفاشون آتیشم می زنن، زخم حرفاشون از کتک های بابا بدتره، هر وقت
حرف از جهیزیه و عروسی می زنم پوزخند می زنن که برنامه شما به نتیجه نمی رسه و
نامزدیم به هم می خوره و اونا منو نمی خوان فقط دنبال یه سوژه هستن که تمومش کنن بره،
همش می گن اگر تو رو می خواستن بعد از 9 ماه نامزدی حرف از عروسی و عقد می زدن.
مخصوصا جلوی من به نامزدم و خانواده اش فحش می دن و نفرین می کنن همش درگیری هام
با مسلم رو بهم یادآوری می کنن و حرفا و توهین هاشون رو می گن و منو آتیش می زنن.
مامان هم که همش حرف از جدایی می زنه و پیش رومن دعا می کنه که نامزدیم به هم می
خوره.
اما بیشتر از همه اینا، اون چیزی که ذجرم می ده و داره داغونم می کنه خود نامزدمه، اصلا
من رو همونجوری که هستم نمی خواد کلا میخواد من یه مهسای دیگه باشم، زیر ذره بین
هستم، برا تک تک حرفا و رفتارم اشکال می گیره، به راه رفتنم، غذا خوردنم، خندیدن، نشستن،
لباسهام، مانتوم، تن صدام، تک تک حرفام رو تجزیه و تحلیل می کنه این رو نگو اون رو بگو
و صد تا حرف دیگه، مسلم من رو همونجوری که هستم دوست نداره باید تمام خواسته هاش رو
انجام بدم تا منو بخواد، بخدا تو این 9 ماه هر روزش مردم و زنده شدم از بس بهم حرف زد
توهین کرد تحقیرم کرد، به مامان بابا خواهرها فامیل و طایفه ام حرف زد، کاش ازش متنفر
بودم کاش اصلا دوستش نداشتم کاش اونقدر ازش نفرت داشتم که وقتی داره به خودم و خانواده
ام توهین می کنه از ماشینش می اومدم پایین و دیگه نمی خواستم ببینمش، اما حیف که دوستش
دارم حیف که نمی تونم زندگیم رو بدون اون تصور کنم هر چی حرف بزنه فقط می شینم
نگاهش می کنم و آروم اشک می ریزم. همه برا بدبخت شدنم خط و نشون کشیدن، مامان بابا
آبجیا می گن مسلم کسی نیست که بتونه خوشبختم کنه، به قول همه فعلا که چشمام کور و
گوشهام کر شده، همه چیز رو سپردم به خدا، بعد از خدا هم به بابام، هفته سوم اردیبهشت قراره
تکلیفم رو روشن کنه، نمی دونم چی میگن اما فقط نمی خوام از مسلم جدا کنه. از تهدیدهای
همه خسته شدم هیچکس نیست به اینا بگه بابا منم آدمم منم یه گنجایشی دارم، مامان و آبجیا
تهدید می کنن که حرفا و توهین های مسلم رو به بابا می گن، مسلم تهدید می کنه که همه
درگیری ها رو به مامان باباش می گه و اونا به نامزدیمون پایان می دن.
داغونم، تمام ثانیه هام شده اشک و گریه، وقتی فکر می کنم که شاید قرار باشه مسلم رو
فراموش کنم دیونه می شم، بین دو راهی گیر کردم نمی دونم کارم درسته یا نه، نمی دونم
عروسی گرفتن پایان دعواها و بدبختی هامه یا شروع اوناست، هیچکس نمی دونه چه حال و
احوالی دارم، نمی دونه که قلبم چه حالی داره، هیچکس نمی دونه چه بغضی تو گلومه. هیچ
کس نمی دونه که چقدر آرزو دارم بمیرم دیگه این دنیا رو با آدماش نمی خوام، دیگه به آخر
دنیا رسیده، خدا هم که منو از یادش برده و صدامو نمی شنوه، آره همه اینا درد و دل های منن،
تک تک جمله هایی رو که نوشتم اشک ریختم، الان صورتم خیس خیسه. اینا همه دردهامه،
زخم های دلم بودن. خدایا کمکم کن. آرامش حقیقی من وقتی هست که پیش خدا باشم خدایا
زندگی رو نخواستم خوشی و خندیدن رو نخواستم، ازدواج و از تنهایی در اومدن رو نخواستم،
فقط تو رو می خوام خدایا اگر همه این ذجرها و مصیبت هام تاوان گناهایی هست که کردم منو
ببر و اون دنیا مجازاتم کن.خدایا خسته ام خسته.