بلاخره تاریخ عروسیم معلوم شد و برای 5 اردیبهشت وقت تالار گرفتیم تاریخش رو

خودم تعیین کردم راستش دیگه از دوران عقد خسته شدم بلاتکلیفم. خونه بابام باشم

دلم برای اونجا تنگ میشه و می خوام خونه همسرم باشم وقتی برم اونجا دلم برا

مامانم اینا تنگ می شه و همش زنگ می زنم هر چند الان اکثر روزها اونجا هستم

هفته ای یک بار میام خونه بابام. از آشپزی مادرشوهرم راضی نیستم منم که شکمو.

سفره پهن میشه اشکم در میاد. اینقد که ماکارونی و عدس پلو خوردم مردم. آرزو دارم

خونه خودم باشم و هر روز دو نمونه غذا درست کنم تا شوهرم بفهمه آشپزی یعنی

چی.

خدا رو شکر حرف اول و آخر رو تو هر کاری من می زنم وای که چه لذتی داره وقتی

می بینم شوهرم حرف منو به حرف مامان و تمام خانواده اش ترجیح می ده. خونه ای

رو که ساختیم تمامش به سلیقه ی خودم ساخته شد از نقشه گرفته تا انتخاب کاشی

و سرامیک. هرچند پدرش در اومد تا سه شب می گشتیم تا بلاخره کاشی، پسندیدم.

خدارو شکر، از استرس های شب عروسیم، یکیش کم شد اونم رقص بود چون

رقصیدن بلد نبودم نگران بودم که چه کنم. که به لطف خدا همسرم گفت که نه تنها

رقصی در کار نخواهد بود بلکه دیگه آهنگی هم نباید پخش شه و عروسی شبیه به یک

میهمانی برگزار خواهد شد. بیشترین استرسم برا عروس کشون هست آخه همسرم

می خواد نصف شهر رو بگرده و تا ده تا دستی نکشه منو خونه اش نمیبره خیلی هنر

کنم سالم برسم.راستی ماه عسل هم قراره بریم مشهد. انشالله که امام رضا

دعوتمون کنه و بریم. تا عید نوروز و شاید هم تا بعد از عروسیم دیگه نمی تونم پست

بذارم پس عید نوروز پیشاپیش مبارک و دعا کنین مراسمم به خوبی و خوشی به خیر

بگذره و تموم شه.